جالبه اگه وقت داری بخون ....

شاید بهترین راه برای رسیدن به یک جواب عملی و ریشه دار در وجود ما، نوعی درون نگری و تعمق در روابط واقعی زندگی خودمان باشد. شاید اگر با کمی تمرکز و رها سازی احساس از اسارت وقایع روزمره باین سئوال مهم پاسخ بدهیم که عمیق ترین رابطه ی ما با چه کسی بوده و چرا؟ نشانه ها و علائم مهمی برایمان کشف و آشکار شود.

 

عجایب هفتگانه
در کلاس درس آموزگار از دانش آموزان خواست آن چه که گمان می کنند در حال حاضر جزء شگفتیهای هفت گانه جهان محسوب می شوند را فهرست وار بر روی کاغذ بنویسند...
 

دانه ای که سپیدار بود

دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید. سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه ی کوچک بود....

لبخند خدا

لوئیز ردن ، زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، ...

 فقیر و غنی
روزی از روزها پدری از یک خانواده ثروتمند ،پسرش را به مناطق روستایی برد تا او در یابد مردم تنگدست چگونه زندگی می کنند...
 

انار
روزی روزگاری مردی بود که یک باغ  پر از درخت انار داشت...
 

 الماس وجودتان را کشف کنید
می گویند کشاورزی افریقایی در مزرعه اش زندگی ...

انعکاس زندگی

پسر و پدری داشتند در کوه قدم می زدند...

داستان رز
در اولین جلسه دانشگاه استاد ما خودش را معرفی نمود ....

شمع فرشته

مردی که همسرش را از دست داده بود دختر سه ساله اش ...

داستان سیب زمینی
معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند .

خدا
فردی کوشید خدا را بشناسد ، ...

پادشاه و گدا
یک پادشاه اسپانیایی، به دودمان خود بسیار می بالید....

درخشش سپید و خنک معشوق

در سرزمین پروانه ها افسانه ای وجود دارد در مورد پروانه ای پیر...

مرگ همکار
یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:
 
 

کذب
یك روز صبح به همراه یكی از دوستان آرژانتینی ام ...

فقط برای خودت!
روزی پسـری جـوان و پرشـور از شهـری دور نزد شیوانا آمد و به او گفت که می خواهد در کمترین زمان ممکن درس های معرفت را بیاموزد و به شهر خودش برگردد. شیوانا تبسمی کرد و گفت: برای چه این قدر عجله داری!؟

پاره آجر
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود باسرعت فراوان از خیابان كم

من با خدا غذا خوردم!

پسرکی بود که می خواست خدا را ملاقات کند، او می دانست تا رسیدن به خدا باید راه دور و درازی بپیماید.